دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار ، و درون آن زهر مرگبار . فریفته نادان دوستى آن پذیرد ، و خردمند دانا از آن دورى گیرد . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 10:56 صبح

 

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز 

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز 

ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش 

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش 

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند 

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند 

از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند 

ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند 

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها 

مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها

 

فروغ

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ