سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به عمار پسر یاسر فرمود ، چون گفتگوى او را با مغیره پسر شعبه شنود . ] عمار او را واگذار ، چه او چیزى از دین بر نگرفته جز آنچه آدمى را به دنیا نزدیک کردن تواند ، و به عمد خود را به شبهه‏ها در افکنده تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 دی 11 , ساعت 1:16 عصر

 

دلم تنگ توست نازنینم،

 

بیا، بیا برویم سر آن کوه،
همان که روز و شبش، هوا و زمینش، برف و بارانش،
حتی صدای کلاغ هایش برایمان خاطره است،

 

یادت که هست ؟
همانجا که اول بارآنجا در آغوشت کشیدم،
همانجا که جای خودمان است!
میدانم که میدانی کدام را می گویم!

 

بیا نازنینم، بیا که هوای چشم هایم بارانیست،
بیا که دگر طاقتم نمانده است،
بیا ، بیا برویم،

 

هر که نداند، تو که می دانی لبخندم از گریه تلخ تر است،
می دانی که اندازه یک عمر حرف پشت این لب ها برایت دارم،
می دانی که...

 

تو که همه چیز را می دانی!

 

پس بیا، بیا نازنینم، که دلم تنگ توست

 

 

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ