سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 90 اردیبهشت 8 , ساعت 12:41 عصر

 

 

 

اشکایی که بی هوا روگونه هام میریزه


ابری که از همه خاطره هات لبریزه


دلی که میخواد بمونه تنی که باید بره


حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره


بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده


بی خیال قلبی که این همه تنها مونده


آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه


واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه


مثه تنهایی میمونه با تو همسفر شدن


توی شهر عاشقی بیخودی در به در شدن


حال و روزمو ببین تا که نگی تنها رفت


اهل عشق و عاشقی نبود و بی پروا رفت


بیخیال حرفایی که تو دلم جا مونده


بیخیال قلبی که این همه تنها مونده


آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه


واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه

 

 

 

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ