یکشنبه 90 تیر 19 , ساعت 8:46 صبح
با دلهره و تشویش شک کردم به کاره خویش
که یه راه نشناخته یه عمره دیگه درپیش
گفتم از چی میترسی آخرش یه راهی هست
دلم میخواست نرم دستام در حیاط و داشت میبست
گفتم نکنم تردید در حیاط و خوب بستم
به انتظاره هیچ چیزی دیگه یه لحظه ننشستم
انگار که یکی میگفت میگفت لحظهء موعوده
تردید نکنی یک وقت نه دیره و نه زوده
راه افتادم و هی رفتم شاید دلم کمی واشه
به عشق ایکه یه جور امروز زود بگذره فردا شه
به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه
نوشته شده توسط ali torab ahmadi | نظرات دیگران [ نظر]