چگونه باور کنم
تو دیگر نگاهم نخواهی کرد ؟!
چگونه باور کنم
زندگی به همین سادگی
مسیر جاده تو را از من جداکرد ؟!
چگونه باور کنم
آن بیابان
که جز برهوت تنهایی نیست
خیلی وقت است آغاز گشته است ؟!
چگونه باور کنم سرابی بیش نبودی ؟!
چگونه باور کنم جاده سنگدلی اش را
برای همگان
تنها در زندگی من
به نمایش گذاشت ؟!
چگونه باور کنم
ماه از سرزمین من گریخت ،
بی آنکه مهتابی او را برباید ؟!
تو بگو چگونه باید باور کنم ؟!
حال از خود تو می پرسم :
چگونه فراموشت کنم ؟!
چگونه دیگر نگاهت نکنم ؟!
چگونه دیگر نامت را نیاورم ؟!
چگونه دیگر در آینه بنگرم ؟!
چگونه دیگر صدایت را نشنوم ؟!
وچگونه دیگر آمدنت را به انتظار ننشینم ؟!
ای کاش پاسخم می دادی .
ای کاش فقط برای یک لحظه
سکوت را می شکستی
تمام راه حلها را امتحان کردم ، اما نشد .
هر روز خاطره اش
تازه تر است از دیروز
و هر روز نگاهش همان نگاه دیروز است ،
همان نگاه اول روز .
چگونه می توانم فراموشش کنم
در حالی که در تک تکِ ستاره های آسمان
بر قطره ، قطره ی موجهای دریا
و بر برگ برگِ سبزِ سرو
نامش را نوشته ام .
از هر که پرسیدم ،
گفت فراموشش کن .
اما چگونه ؟
هیچکس نگفت .
یکی گفت : دیگر بدو فکر نکن .
اما چگونه به او فکر نکنم ،
در حالی که هر لحظه یادش در خاطر من است .
دیگری گفت : دیگر به او نگاهی نکن .
اما چگونه نگاهش نکنم ،
در حالی که نگاه تنها مسیر میان من و اوست .
دیگری گفت : نگاهش را نادیده بگیر .
اما چگونه نگاهش را نادیده بگیرم ،
درحالی که نگاهش در هر آینه پیداست .