سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 90 دی 11 , ساعت 10:34 صبح

 

دوش چه خورده ای بتاراست بگو ! نهان مکن !
چون خموشان بی گنه  روی  به آسمان مکن !
باده ی خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای 
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن !
روز الست جان  توخورد میی ز خوان تو
خواجه ی لامکان تویی بندگی مکان مکن 
دوش شراب ریختی وزبر ما گریختی 
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
 من همه گی توراستم مست می وفاستم 
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن 
ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن 
ای همه خلق نای تو پرشده از نوای تو 
گر نه سماء باره ای دست به نای جان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم به گویدم :دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کی به دیده روی من روی به این و آن مکن
... باده بنوش ! مات شو !جمله ی تن حیات شو !
باد هی چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن !
از تبریز شمس الدین می رسیدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ