چهارشنبه 89 دی 15 , ساعت 9:18 عصر
شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ایی کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کوه که بدان آویزم
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غمی هست به دل
غم من نیز غمی غمناک است
( سهراب سپهری )
نوشته شده توسط ali torab ahmadi | نظرات دیگران [ نظر]