پنج شنبه 89 دی 30 , ساعت 1:7 عصر
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت در طریق عشقبازی امن آسایش بلاست اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق "حافظ"
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی
نوشته شده توسط ali torab ahmadi | نظرات دیگران [ نظر]