پنج شنبه 89 دی 30 , ساعت 7:34 عصر
ما آزمودهایم در این شهر، بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه، رخت خویش
از بس که دست می گزم و آه میکشم آتش زدم چو گـــل به تن لَخت لَختِ خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیــــــــــار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ! ار مراد میسر شدی مدام جمشیــــــــد نیز دور نماندی ز تخت خویش
نوشته شده توسط ali torab ahmadi | نظرات دیگران [ نظر]