کوله بار عشق تو را من می گذارم بر زمین
بار عشق تو بر دوش شیدن سنگین است جان فرساست.
در زیر این کوله بار سنگین شکسته ام خسته ام
و خستگی روحم از صبوری عشقم بزرگتر است.
عشق تو گرد بادیست...
من تکیه بر باد داده ام...
بار عشق تو بر دوش کشیدن سنگین است جان فرساست.
در زیر این کوله بار سنگین شکسته ام ...
خسته ام...
در گلویم آنچنان بغضی نشسته که هیچ گریه ای از سر بازش نمیکند.
روبروی دری گشوده به ناکجایی نشسته ام
تمام زندگی ام چون آینه ای در دستم می شکند.
و اینگونه است که زندگی میگذرد.
در هر گذری چاهی در کمین و به دنبال آن افتادنی سنگین.
چگونه زیستم این همه درد را و چگونه بر دوش کشیدم بار سنگین تحمل را!!
عشق تو گرد بادیست...
من تکیه بر باد داده ام...
من به استواری یک کوه اما شکستنی همچون بغض
من تابش خورشید اما گرفتار نفس ظلمت
من به پهنای آسمان اما در تنگی یک قفس
من در سنگینی یک فاجعه اما سبکبال چون لبخند
حس سبز جوانی در برگ ریزان خزان
روبروی دری گشوده به ناکجایی نشسته ام
عشق تو گرد بادیست...
من تکیه بر باد داده ام...
گاه از پشت نفس های اژدهای وحشت
از بطن نا سر انجامی می وزد....