سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در دین خدا تفقّه کند، خداوند همّ و غمش را کفایت می کند و از آنجاکه به حساب نمی آورد، روزیش دهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 89 اسفند 21 , ساعت 3:11 عصر

از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند ولی از نظر گرگ ها‘ سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند.


پنج شنبه 89 اسفند 19 , ساعت 6:58 عصر


پنج شنبه 89 اسفند 19 , ساعت 11:10 صبح


دیدی چه رسوا شد دلم

غرق تمنا شد دلم

دیدی که من با این دل

 بی آرزو عاشق شدم

با آن همه آزادگی

 بر روی او عاشق شدم

ای وای اگر صیاد من

غافل شود از یاد من

قدرم نداند

ای وای اگر از روی خود

از رشته گیسوی خود

 بازم رهاند

دیدی چه رسوا شد دلم

غرق تمنا شد دلم....

 

 

 


پنج شنبه 89 اسفند 19 , ساعت 8:40 صبح

 

تنها با چشم دل است که می توان به درستی دید

 زیرا همیشه آن چیز که اصل است

 با چشم نادیدنی است 

در تراس نشسته بودم .گذشته ام را مرور می کردم و

 افرادی که در زندگی ام وجود دارند .

و خیلی چیز ها برایم روشن شد

به آرامش عجیب دست یافتم آرامشی اعجاب انگیز.

نا امیدی، نکوهش و پیش داوری و ترس و شرمندگی را رها کردم

از لابلای چرخه بی پایان کنجکاوی

 در باره ی این که دیگران درباره ی من چه فکر می کنند

و چرا احساس من را درک نمی کردند .

و برای این که چگونه می توانم خود واقعی ام را نشان بدهم

 راهی پیدا کردم راهی برای آزاد بودن از نگرانی هایم

لازم نبود انسانی دگر شوم

کافی بود پی ببرم که باید همان که هستم باشم

و همان گونه بمانم

و بگذارم دیگران هم همان گونه که هستند باشند.

افلاطون گفته روح دایره است

من دایره های روحم را کشف کردم

5 دایره دور روحم کشیدم

و خودم را مرکز این دایره ها قرار دادم

مگر نمی خواستم خودم را کشف کنم؟؟؟

پس مرکز آن دایره ها خودم بودم

در دایره اول نام افردی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من میدهند

و در دایره  پنجم  که دورترین دایره به مرکز بود

نام کسانی که

 از دنیای من فاصله دارند و بیش ترین کشمکش را با آن ها دارم

همه ی ما دلمون می خواد

که احساسی خوب در مورد خودمون داشته باشیم

 و گاهی اوقات نداریم

گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان به تاثیری که دیگران روی

 ما می گذارند بستگی دارد

اونا یی که در دایره آخر هستند سعی می کنند

اعتماد به نفس ما رو از بین ببرن

نمی توانی کسی رو مجبور کنی که دوستت داشته باشد

گاهی حضور در کنار افراد نا مناسب باعث می شود

 حتی در مقایسه با تنهایی خودت بیشتر احساس تنهایی کنی

در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول

ممکن است باعث  شود راهت را گم کنی

 یا شاید باعث شود وجودت که تو را  ((تو )) می کند از دست بدهی

گاه سال ها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی

به همین دلیل بسیار مهم است

 افرادی را در اطراف خودت داشته باشی که دوستت بدارند

 حتی گاهی بیش تر از آن چه که

 خودت میتوانی خودت را دوست داشته باشی

در مواجه با افراد از خودت بپرس

این فرد چه حسی در من ایجاد می کند .

در کنار او می توانم خودم باشم؟

بااو می توانم رو راست باشم؟

میتوانم به او هر چه می خواهم بگویم؟

در کنار او احساس راحتی می کنم؟

وقتی او وارد اتاق می شود چه حسی به من دست می دهد؟

و وقتی می رود چه حالی می شوم ؟

وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او رو راستم؟

آیا او باعث می شود احساس حقارت کنم یا این که به خودم ببالم؟

فلسفه وجود اون 5 دایره ای که گفتم شناخت است نه پیش داوری

پس با خودت رو راست باش

با افرادی که در نظر تو بد خلق اند مدارا کن

خودت را مقید نکن که چون به صرف این که با کسی در سر کار هر

 روز اوقاتی را می گذرانی

 باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهی

در دایره اول افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد داری .

حتی اگر هر روز آنها را نمی بینی

ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی در تو می شود

از خودت بپرس

در مورد افکار و خواسته هایم به چه کسی می توانم اعتماد کنم

آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند

با این افراد قدرتمندی .......

ارزش ها ی مشترک با آنها داری .

دوستانی خارق العاده

دایره دوم جای کسانی هست که به رشد معنوی تو کمک می کنند

مربیان ..آموزگاران 

و شاید هم افرادی که برای تنها وقت گذرانی خوبند .

بیرون رفتن و خندیدن

چیزی به تو اضافه نمی کنند .

ولی در عین حال هم باعث نمی شوند

که حس بدی نسبت به خودت داشته باشی

دایره سوم همکارانت و اقوامت  هستند

و شاید هم آدمهای خنثی کسانی که نقش بسیار کوچکی

 در چند ساعت از زندگی تو ایفا می کنند

و تاثیر آن ها نیز تنها همان چند ساعتی هست که با آنها هستی

هیچ زمانی در غیر ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمیکنی

به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوند

افراد این دایره در محدوده کار و وظایف شان  با تو هستند و لاغیر

دایره چهارم  سر آغاز عزم راسخ توست

آنها کسانی هستند که در کار تو اخلال ایجاد می کنند

افراد این جا لزوما با خود واقعی تو مرتبط نیستد

حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که دو را دور با آن در ارتباطی

افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ات مهم هستند .

در کنار آنها نمی توانی راحت باشی

و وقتی آن ها را می بینی آشفته و پریشان می شوی

دایره آخر جای دورترین افراد است

جای آدم هایی است که به تو لطمه زده اند ،تحقیرت کرده اند

کسانی که هیشه به تو انرژی منفی می دهند و

 احساسات زجر آوری را با آنها تجربه میکنی .

خوب اکنون که جایگاه هر کس را تعیین کردی

اجازه نده کسانی که در دایره های آخر جای دارند

 مستقیما روح و روان تو را هدف قرار دهند

نگذار کسی اولویت زندگی تو باشه  

وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی اونی...

یک رابطه بهترین حالتش وقتیه دو طرف در تعادل باشن.

هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن

چون کسی که تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره،

و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی کنه.

وقتی دائم میگی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشی.  

وقتی دائم میگی وقت ندارم،

هیچوقت زمان پیدا نمی کنی.

وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی،

اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد.

وقتی صبح از خواب بیدار میشیم، ما دوتا انتخاب داریم.

برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،

 یا بیدار شیم و رویاهامون رو دنبال کنیم.  

انتخاب  با خودته

ما کسایی که به فکرمون هستن رو  نگران می کنیم... به گریه می اندازیم.

و گریه می کنیم برای کسایی که حتی لحظه ای به فکر ما  نیستن.

این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره.

اگه این رو بفهمی،

هیچوقت برای تغییر دیر نیست

 

 

 

 

 

 


چهارشنبه 89 اسفند 18 , ساعت 12:40 عصر

 


تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

عجب شاخه گل وار  به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی

که صورتگری را نبود اینچنینی

پریزاد عشقو   مه آسا کشیدی

خدا را به  شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی چه خوش باورم من

شکفتی و گفتی از عشق  پرپر من

تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بی تاب!

تا گفتم دلت کو؟  تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه که عاشق ترینی!!!

تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت

به خود گفتم ای وای ! مبادا دروغ گفت؟

گذشت روزگاری ...  از اون لحظه ی ناب

که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم

تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن؛ خبر داری یا نه؟

هنوز شور عشقو به سر داری یا نه؟

تو دونسته بودی چه خوش باورم من

شکفتی و گفتی از عشق پر پرم من

تا گفتم کی هستی؟  تو گفتی یه بی تاب

تا گفتم دلت کو؟  تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه که عاشق ترینی

تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی

همون لحظه ابری رخ ماه و آشفت

به خود گفتم ای وای ! مبادا دروغ گفت؟

هنوزم تو شب هات اگه ماه و داری

من اون ماه و  دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شب هات اگه ماه و  داری

من اون ماه و  دادم به تو یادگاری

من اون ماه و دادم به تو یادگاری

من اون ماه و دادم به تو یادگاری...

 

 

 


چهارشنبه 89 اسفند 18 , ساعت 8:31 صبح

 


ابن سینا: من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم! زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد. 

نارسیس:لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.

شاو:مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد. 

مونتسکیو:آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند. 

انیشتین:دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند. 

ماندلا:بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی 

یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را 
مثل : بابا، مامان، پدربزرگ 

انیشتین:مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ، زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید میشوند. 

روان‌نژندها توی آسمان، قصرها می‌سازند 

روان‌پریش‌ها توی آن‌ها زندگی می‌کنند. روان‌پزشک‌ها می‌روند اجاره‌ها را می‌گیرند. 

جمل? «نگران نباش، درست‌اش می‌کنیم.»، از مقدس‌ترین عباراتِ دنیاست. فکر می‌کنم کسانی که روزی این جمله را از کسی می‌شنوند، جزء آدم‌های خوش‌شانس دنیا به حساب می‌آیند. نگران نباش، درست‌اش می‌کنیم

چارلز استیون هامبی:خود فریبی به این صورت بیان شده است که انگار روی وزنه‌ای ایستاده‌اید تا 
خود را وزن کنید، در حالی که شکم‌تان را تو داده‌اید. 


الیزابت استون:بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد.

جی،ام،بری:می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.

الکس تان:شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.

چخوف:دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند. 

 

محمود حسابی:جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد. 

 


ویل دورانت:هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است 
  
 


مردم دو دسته‌اند، یا گول می‌خورند یا گلوله 

از دفتر خاطرات یک دیکتاتور 

  
افلاتون:من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم. اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود. گرایش به خشنود ساختن همگان.  


وقتی داری بالا میری مهربان باش و فروتن، چون وقتی که داری سقوط میکنی از کنار همین آدمها رد میشی 

 

 


دوشنبه 89 اسفند 16 , ساعت 2:14 عصر

 

باز آی که تا به خود نیازم بینی

بیداری شبهای درازم بینی

نی نی غلطم که خود فراق تو مرا

کی زنده رها کند که بازم بینی

هر روز دلم در غم تو زار تر است

وز من دل بی رحم تو بی زار تر است

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادار تر است

برمن در وصل بسته میدارد دوست

دل را به عنا شکسته می دارد دوست

زین پس منو دل شکستگی بر در اوست

چون دوست دل شکسته می دارد دوست

 

 

 


دوشنبه 89 اسفند 16 , ساعت 1:45 عصر

کی اشک هاتو پاک می کنه شبها که غصه داری

دست رو موهات کی می کشه وقتی منو نداری

شونه ی کی مرهم هق هقت می شه دوباره

از کی بهونه می گیری شبهای بی ستاره

برگ ریزونهای پاییز کی چشم براهت نشسته

از جلو پات جمع می کنه برگهای زرد وخسته

کی منتظر می مونه حتی شبهای یلدا

تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا

کی از سرود بارون قصه برات می سازه

از عاشقی می خونه وقتی که راه درازه

کی از ستاره بارون چشمهاشو هم می ذاره

نکنه ستا ره ای بیاد یاد تو رو نیاره

 

 

 


پنج شنبه 89 اسفند 12 , ساعت 12:59 عصر


پنج شنبه 89 اسفند 12 , ساعت 12:56 عصر

 

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود

کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل

در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

 

 


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ