من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانهی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم
"فروغ فرخزاد"
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
"قیصر امین پور"
غربت یه دیواره بین تو و دستام
یک فاجعست وقتی تنها تو رو می خوام
غربت یه تعبیره از خواب یک غفلت
تصویری از یک کوچ در آخرین قسمت
وقتی ازم دوری از سایه می ترسم
حتی من اینجا از همسایه می ترسم
غربت برای من مثل یه تعلیقه
یک راه طولانی روی لب تیغه
این حس آزادی اینجا نمیرزه
زندون بی دیوار سلول بی مرزه
این حس آزادی اینجا نمیرزه
زندون بی دیوار سلول بی مرزه
وقتی ازم دوری شب نقطه چین میشه
دیوار این خونه دیوار چین میشه
وقتی ازم دوری از زندگی سیرم
دنیا رو با قلبت اندازه می گیرم
این حس آزادی اینجا نمیرزه
زندون بی دیوار سلول بی مرزه
غربت یه دیواره بین تو و دستام
یک فاجعست وقتی تنها تو رو می خوام
غربت یه تعبیره از خواب یک غفلت
تصویری از یک کوچ در آخرین قسمت
وقتی ازم دوری از سایه می ترسم
حتی من اینجا از همسایه می ترسم
غربت برای من مثل یه تعلیقه
یک راه طولانی روی لب تیغه
این حس آزادی اینجا نمیرزه
زندون بی دیوار سلول بی مرزه
این حس آزادی اینجا نمیرزه
زندون بی دیوار سلول بی مرزه
ز بیم و امید و عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
میسوزم از این دورویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
فروغ فرخ زاد
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد. ادامه مطلب...
عشق خدایی ترین چیزهاست برای انسانی که از تسلیم نفس سرمست باشد ...
(رومن رولان)
عشق شهپری است که خداوند به انسان داده است تا با آن به نزد او بپرد ...
(میکل آنژ)
عشق تاج زندگانی و سعادت جاودانی است ...
(گوته)
برای مردمان بی عشق دنیا گورستان وسیعی است ... ادامه مطلب...
من بی می ناب زیستن نـتـوانم
بی باده کشید بار تن نـتـوانم
من بنده آن دمم که ســاقی گـوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
خیام
نمیشه از نفس افتاد
پرنده با پر بسته
نمیشه از قفس آزاد
نمیشه شب به شب خوابید
فقط کابوس وحشت دید
نمیشه در سکوت خود
صدای گریه رو نشنید
نمیشه غرق در غم بود
ولی از گریه رو گردوند
نمیشه تا ته آواز
فقط از ترس فردا خوند
گلوی ساز دلتنگی
پر از فریاد خاموشه
دوباره سر بده هق هق
بذار دست صدا رو شه!
نمیشه دل به هر کس داد
نمیشه دل به هر کس بست
نمیشه رفت و راهی شد
رسید اما به یک بن بست
چه رسمه ناهماهنگی
همیشه رسم تقدیره
نمیشه بود و عاشق بود
واسه عاشق شدن دیره
نمیشه غرق در غم بود
ولی از گریه رو گردوند
نمیشه تا ته آواز
فقط از ترس فردا خوند
گلوی ساز دلتنگی
پر از فریاد خاموشه
دوباره سر بده هق هق
بذار دست صدا رو شه!