سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند می فرماید : گفتگوی علمی در میان بندگانم دلهای مرده را حیات می بخشد؛ آن گاه که در آن به امر من برسند [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 89 اسفند 5 , ساعت 7:39 عصر

 

شب می اید
و پس از شب ‚ تاریکی
پس از تاریکی
چشمها
دستها
و نفس ها و نفس ها و نفس ها ...
و صدای آب
که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر
بعد دو نقطه سرخ
از دو سیگار روشن
تیک تک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی

 

فروغ


پنج شنبه 89 اسفند 5 , ساعت 7:32 عصر

 

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم / به طاقتی که ندارم کدام بار کشم 

نه قوتی که توانم کناره جستن از او / نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم / نه پای عقل که در دامن قرار کشم

چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو / چرا صبور نباشم که جور یار کشم

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل / ضرورتست که درد سر خمار کشم

 


پنج شنبه 89 اسفند 5 , ساعت 7:20 عصر

 

مهتاب

ای مونس عاشقان

روشنایی آسمان

مهتاب

ای چراغ آسمان

روشنی بخش جهان

کو ماهم؟

نزدت چه شبها با او در آنجا بودیم

فارغ ز دنیا لبها به لبها بودیم

با یکدگر ما پیش تو تنها بودیم

مفتون و شیدا غرق تماشا بودیم

مهتاب

امشب که پیش توام

او رفته و من مانده ام

افسوس

رفت و آن دوران گذشت

زده ام بر کوه و دشت

از هجرش

نزدت چه شبها با او در آنجا بودیم

فارغ ز دنیا لبها به لبها بودیم

با یکدگر ما پیش تو تنها بودیم

مفتون و شیدا غرق تماشا بودیم


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 12:57 عصر

عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان . 

عشق معیارها را در هم می ریزد ، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا میشود. 

عشق ویران کردن خویش است و دوست داشتن ساختنی عظیم . 

عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن 

سرچشمه می گیرد . 

عشق قانون نمی شناسد ،
دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای ازقوانین طبیعی است .
 

عشق فوران می کند چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم ، 

دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه بر بستری با شیب نرم . 

عشق ، دق الباب نمی کند ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست ، 

درویش نیست،حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست ، 

دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باور نمی کند ، 
زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ،مرگ را باور نمی کند؛ 
و در آخر سربازی نرفته نیست؛ دشمن هم نیست .

*
عشق لطفی است بی معنا 

*عشق موجی است بی دریا 

*عشق افسانه ای است گنگ 

*عشق سوختن وخاکستر شدن است.

پرنده را دوست دارم نه در قفس
عشق را دوست دارم نه برای هوس
تو را دوست دارم تا آخرین نفس!!!
 

  

دوست داشتن برتر از عشق است... 

 

دکتر شریعتی

 


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 11:9 صبح


اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .،


تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!


نگذار که به آرامی بمیری!

 

پابلو نرودا(ترجمه شاملو)

 


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 11:0 صبح

 

در آنجا بر فراز قله کوه

دو پایم خسته از رنج دویدن

به خود گفتم که در این اوج دیگر

صدایم را خدا خواهد شنیدن

به سوی ابرها ی تیره پر زد

نگاه روشن امید وارم

ز دل فریاد کردم کای خداوند

من او را دوست دارم ، دوست دارم

صدایم رفت تا اعماق ظلمت

به هم زد خواب شوم اختران را

غبار آ لوده و بیتاب کوبید

در زرین قصر آسمان را

ملائک با هزاران دست کوچک

کلون سخت سنگین را کشیدند

زتوفان صدای بی شکیبم

به خود لرزیده در ابری خزیدند

خدا در خواب رویا بار خود بود

به زیر پلکها پنهان نگاهش

صدایم رفت و با اندوه نالید

میان پرده های خوابگاهش

صدا صد بار نومیدانه بر خاست

که عاصی گرددو بر وی بتازد

صدا می خواست تا با پنجه خشم

حریر خواب او را پاره سازد

صدا فریاد می زد از سر درد

به هم کی ریزد این خواب طلایی؟

من اینجا تشنه یک جرعه مهرم

تو آنجا خفته بر تخت خدایی

مگر چندان تواند ا وج گیرد

صدایی دردمند و محنت آلود ؟

چو صبح تازه از ره باز آمد

صدایم از صدا دیگر تهی بود

ولی اینجا به سوی آسمانهاست

هنوزم این دیده امید وارم

خدایا این صدا را می شناسی ؟

من او را دوست دارم دوست دارم

 

فروغ

 

 


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 10:56 صبح

 

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز 

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز 

ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش 

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش 

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند 

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند 

از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند 

ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند 

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها 

مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها

 

فروغ

 


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 10:52 صبح

 

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد 
جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
 
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
 
هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد
 
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
 
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

 

 


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 10:50 صبح

 

ای گل تازه که بویی زوفا نیسـت تــو را 
خبـر از سرزنـش خـار جـفا نیسـت تــو را 
رحم بر بلبـل بی برگ و نوا نیسـت تــو را 
التفاتــی به اسیـران بـلا نیسـت تــو را 
ما اسیر غم و اصـلا غم ما نیسـت تــو را 
با اسیر غم خود رحـم چـرا نیسـت تــو را؟ 

 

 


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 10:46 صبح

 

تو بارون که رفتی 
شبم زیر و رو شد 
یه بغض شکسته 
رفیق گلوم شد 
تو بارون که رفتی 
دل باغچه پژمرد 
تمام وجودم 
توی آینه خط خورد 
هنوز وقتی بارون 
تو کوچه می باره 
دلم غصه داره 
دلم بی قراره 
نه شب عاشقانه است 
نه رویا قشنگه 
دلم بی تو خونه 
دلم بی تو تنگه
یه شب زیر بارون 
که چشمم به راهه 
می بینم که کوچه 
پر نور ماهه 
تو ماه منی که 
تو بارون رسیدی 
امید منی تو 
شب نا امیدی

 

 

 


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ