سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همانا خدا بر عهده شما واجبهایى نهاده ، آن را ضایع مکنید و حدودى برایتان نهاده از آن مگذرید و از چیزهایى تان بازداشته حرمت آن را مشکنید و چیزهایى را براى شما نگفته و آن را از روى فراموشى وانگذارده ، پس خود را در باره آن به رنج میفکنید . [نهج البلاغه]
 
جمعه 89 بهمن 15 , ساعت 4:8 عصر

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
ادامه مطلب...

جمعه 89 بهمن 15 , ساعت 4:5 عصر

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم
هرگز نمی‌شود ز سر خود خبر مرا
تا در میان میکده سر بر نمی‌کنم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمی‌کنم
این تقواام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم

 


جمعه 89 بهمن 15 , ساعت 3:55 عصر

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
ادامه مطلب...

جمعه 89 بهمن 15 , ساعت 3:53 عصر

در وفای عشق تو ، مشهور خوبانم چو شمـع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بـس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشتـه ی صـبرم به مقراض غمت ببریده شد
ادامه مطلب...

جمعه 89 بهمن 15 , ساعت 3:28 عصر

 

کسی شبیه خودم ، شبیه تابوها

دلش گرفته شدیدا" از این هیاهوها

تو هم عبور کردی و رفتی ، تویی که عشق منی

خطوط درد کشیدی به پشت زانوها

نگاه های غریبه ، نماد نفرت و غم ادامه مطلب...

پنج شنبه 89 بهمن 14 , ساعت 4:24 عصر

رسم تو

رفتن بود

رسم من

چشم به راهت ماندن

و به دیدار تو حسرت خوردن

و به آنکس که تو را دید

سلامی گفتن ادامه مطلب...

دوشنبه 89 بهمن 11 , ساعت 1:20 عصر

 

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کارهمواره باران با دشت

برف با قله کوه

رود با ریشه بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه ای با آهو،برکه ای با مهتاب ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:58 عصر

 


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود و زندگی را تماشا میکرد.
رفتن و ردپای آن را و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند!
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.
او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد. ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:38 عصر

 


غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر ...

تقصیر از ما نیست ؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...

*******

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم، ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:33 عصر


منم پروردگارت
خالقت از  ذره ای نا چیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو، به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را، سوی ما بازآ
منم پرو دگار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم ادامه مطلب...

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ