سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ارزش مرد به اندازه همت اوست و صدق او به مقدار جوانمردى‏اش و دلیرى او به میزان ننگى که از بدنامى دارد و پارسایى او به مقدار غیرتى که آرد . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:32 عصر

 


معلم پای تخته داد می زد،
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد
برای اینکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت : ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:30 عصر

 

 

اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم. هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند.

مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."

دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."

آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف  پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟

" جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ " ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:28 عصر

 


انسانها به چهار دسته عمده تقسیم می شوند

آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی که نیستند هم نیستند

عمده آدمها ، حضورشان مبتنی بر فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند، بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند

آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:25 عصر

 

 

موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود. 

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :  ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:21 عصر

 

یک نظر مستانه کردی عاقبت    عقل را دیوانه کردی عاقبت

با غم خود آشنای کردی مرا      از خودم بیگانه کردی عاقبت

در دل من گنج خود کردی نهان   جای در ویرانه کردی عاقبت

سوختی در شمع رویت جان من   چارهء پروانه کردی عاقبت

قطرهء اشک مرا کردی قبول         قطره را در دانه کردی عاقبت

کردی اندر کلّ موجودات سیر      جان من کاشانه کردی عاقبت

زلف را کردی پریشان خلق را       خان و مان ویرانه کردی عاقبت

مو بمو را جای دلها ساختی          مو بدلها شانه کردی عاقبت

در دهان خلق افکندی مرا            فیض را افسانه کردی عاقبت

 

 


شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:17 عصر

 



مرد ها در چار چوب عشق? به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان? تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ? احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ? پست تر از یک ولگرد? عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ? به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...

 

 


شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:14 عصر

 

 

 

 

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند


رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد


و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند


سکوت سرشار از سخنان ناگفته است


از حرکات ناکرده ادامه مطلب...

شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:10 عصر
جمعه 89 بهمن 1 , ساعت 7:46 عصر

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
وه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل‌افگار چه کرد

ساقیا جام میَم ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد

آن که پُر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

 


جمعه 89 بهمن 1 , ساعت 7:43 عصر

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع


روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع


رشته ی صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع ادامه مطلب...

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ