سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس گفتن «نمی دانم» را واگذارد، به هلاکت گاه خود درآید [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 90 دی 25 , ساعت 5:38 عصر

یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
پروانه امشب پر مزن اندر حریم یار من
ترسم صدای پرپرت از خواب بیدارش کند
پیراهنی از برگ گل بهر نگارم دوختم
بس که لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند
ای آفتاب آهسته نِه پا درحریم یار من
ترسم صدای پای تو از خواب بیدارش کند 


چهارشنبه 90 دی 21 , ساعت 9:8 صبح

 

چه زیباست محبوب من در جامه همه روزی خویش با شانهء کوچکی در مویش، هیچ کس آگاه نبود که او اینچنین زیباست!

 

 


دوشنبه 90 دی 19 , ساعت 10:54 صبح

 

ای دوست ! قبولم کن و جانم بستان     مستم کن و وز هر دو جهانم بستان

با هرچه دلم قرار گیرد بی تو . . .      آتش به من اندر زن و آنم بستان

 

 


یکشنبه 90 دی 18 , ساعت 1:38 عصر


بیا ساقی از من مرا دور کن
جهان از می‌لعل پر نور کن
میی کو مرا ره به منزل برد
همه دل برند او غم دل برد


یکشنبه 90 دی 18 , ساعت 1:34 عصر

 

بر می گردم

با چشمانم

که تنها یادگار کودکی منند

ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟

(حسین پناهی)

 

 


یکشنبه 90 دی 18 , ساعت 1:33 عصر

 

سلام
خداحافظ!
چیز تازه ای اگر یافتید،
بر این دو اضافه کنید
تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار 

(حسین پناهی)

 

 


یکشنبه 90 دی 18 , ساعت 12:28 عصر

گذشت زمان من را هم خاطره کرد...


یکشنبه 90 دی 11 , ساعت 10:34 صبح

 

دوش چه خورده ای بتاراست بگو ! نهان مکن !
چون خموشان بی گنه  روی  به آسمان مکن !
باده ی خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای 
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن !
روز الست جان  توخورد میی ز خوان تو
خواجه ی لامکان تویی بندگی مکان مکن 
دوش شراب ریختی وزبر ما گریختی 
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
 من همه گی توراستم مست می وفاستم 
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن 
ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن 
ای همه خلق نای تو پرشده از نوای تو 
گر نه سماء باره ای دست به نای جان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم به گویدم :دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کی به دیده روی من روی به این و آن مکن
... باده بنوش ! مات شو !جمله ی تن حیات شو !
باد هی چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن !
از تبریز شمس الدین می رسیدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن

 

 


یکشنبه 90 آذر 13 , ساعت 11:19 صبح

پس تو کجایی ابدی کجای این تیره شبی؟


چهارشنبه 90 آبان 4 , ساعت 12:20 عصر

 

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس رخ ماست در آیینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی؟
تشنه خون زمین است فلک وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق بدست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
لب فرو بند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی


ه.الف.سایه


 

 

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ