سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی [خدا] برتر از ترس [از خدا [است . [امام صادق علیه السلام]
 
یکشنبه 90 خرداد 22 , ساعت 3:22 عصر

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
چو خیال اب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی اری که به دوستان فرستی؟
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و بدست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن تو نه لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان؟
که هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم:
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفته ای تحمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت بر گشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست بر گشایی
 

 


 


پنج شنبه 90 خرداد 19 , ساعت 2:11 عصر

حرف های ما هنوز ناتمام 
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود.
ای! دریغ و حسرت همیشگی
نا گهان چقدر زود دیر می شود...

قیصر امین پور

 


پنج شنبه 90 خرداد 19 , ساعت 1:47 عصر

قطار می رود....
تو می روی....
تمام ایستگاه میرود....
و من چقدر ساده ام که سال های سال
در انتظار تو ، کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان....
به نرده های ایستگاه رفته ، تکیه داده ام  

 

قیصر امین پور 

 

 


دوشنبه 90 خرداد 16 , ساعت 2:24 عصر

 


یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد

 
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

 
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

 
خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد


کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی


حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد


لعلی از کان محبت برنیامد سالهاست


تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد


شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار


مهربانی کی سر آمد شهر یاران را چه شد


صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست


عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد


گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند


کس به میدان درنمی آید سواران را چه شد


زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت


کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد


حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش


از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد  

 

 


دوشنبه 90 خرداد 16 , ساعت 2:13 عصر

آسمان چشم او آیینه کیست
آنکه چون آیینه با من روبرو بود
درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود 

گریه نکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه کیست
آنکه با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
آنچه کردی با دل من
قصه سنگ و سبو بود
ای دلت خورشید خندان ... سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود

 

 

 


سه شنبه 90 خرداد 10 , ساعت 2:29 عصر

 


سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی 

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی 


چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو 

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی 


زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت 

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی 


سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل 

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی 


در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست 

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی


اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی باید جهان‌سوزی نه خامی بی‌غمی


آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی


گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

 

 

 


پنج شنبه 90 خرداد 5 , ساعت 2:55 عصر

من روز خویش را با آفتاب روی تو

کز مشرق خیال دمیده ست آغاز میکنم

 

من با تو می نویسم و می خوانم

من با تو راه می روم و حرف میزنم

 

وز شوق این محال : که دستم به دست توست

من

جای راه رفتن پرواز میکنم

 

آن لحظه ها که مات

در انزوای خویش یا در میان جمع

خاموش مینشینم

موسیقی نگاه تو را گوش میکنم

 

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر

غیر از تو

هر چه هست را فراموش می کنم

 

(فریدون مشیری)

 


پنج شنبه 90 خرداد 5 , ساعت 2:14 عصر

چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل که هر دم دردست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا باز بینم
چشم محبان روی حبیبان
ای منعم آخر بر خوان وصلت
تا چند باشیم از بی نصیبان
ما درد پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر می شنیدی پند ادیبان  

 

 


پنج شنبه 90 خرداد 5 , ساعت 2:9 عصر

 


دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
وه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل‌افگار چه کرد

ساقیا جام میَم ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد

آن که پُر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد 

 

 

 

 


پنج شنبه 90 خرداد 5 , ساعت 2:2 عصر

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی 

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی 

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست 

تا نگویند رقیبان که تو منظور منی 

دگران چون بروند از نظر از دل بروند 

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی 

 

 

 

 


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ